عشق بی پایان

با احتیاط به تاریک خانه ام قدم بگذارید مبادا خرده های احساس شکسته ام پای دلتان را بخراشد.......

 یک لحظه چشم دوخت به فنجان خالی ام


آرام و سرد گفت: که در طالع شما....

. . . . .

قلبم تپید ، باز عرق روی صورتم

گفتم : بگو، مسافر من می رسد ز راه ....؟؟؟

با چشم های خیره به فنجان نگاه کرد !

گفتم چه شد ؟؟؟

بازم سکوت بود و تکرار لحظه ها...

آخر شروع کرد به تفسیر فال من ،

با سر اشاره کرد که نزدیک تر بیا ، !!

اینجا فقط دو خط موازی نشسته است ،

یعنی دو فرد دلشده ی تا ابد جـــــــــ ـــــــدا ،

انگار بی امان به سرم ضربه می زدند ،

یعنی که هیچ وقت نمی آید او ، خدا ؟؟؟

گفتم درست نیست از اول نگاه کن ‍!!

فریاد زد :

بفهــــــــم دختر ...

رها کرده او ، تو را ، . . .

[ پنج شنبه 10 بهمن 1392برچسب:,

] [ 1:19 بعد از ظهر ] [ baran........ ]

[ ]